دختر آینه
سلام . خیلی وقت است که به سراغت نیامده ام ,تاریخ آخرین قرارمان یادت هست ؟!زیر بهار نارنج کنار عطر نرگسها .راستی نگفته امت که نرگسها دوباره متولد شدند و من و خیالت جشن گرفتیم تولدشان را و پایکوبی کردیم چندصد ساله شدنشان . جایت خالی ,حافظ برایمان تفال زد و میدانی چه آمد ؟!دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا جان رسد به جانان یا جان زتن در آید و من چقدر گریستم و آسمان نیز .اشکهایش را دوست داشتم یادت هست ؟!و بوی خاک نم خورده آرامم میکرد .خیالت دست بر شانه های تکیده ام داشت و چشم در چشمهای دلتنگم .چقدر همه حسودیشان میشد به لحظه پاک بودنمان باهم و آخر چشم زدنت همه بودنمان را, حسودهای بیچشم .و حالا من مانده ام با همه تنهایی و برهوتم در سکوتی که دارد خفه ام میکند . برایت نرگس آورده ام و شمعی روشن !!!تو همیشه دوستشان داشتی و آنها نیز .نرگسها بهانه ات دارند و من مانده ام با جواب بیجوابی !!! صدای کلاغها دارد میترساندم از گورستان تاریک شهر , تو نمیترسی ؟!!!خانه ات را شسته ام با آب دیدگانم و چقدر میدرخشد سپیدی اش در زیز نور مهتاب .دیگر باید بروم به ناکجا آباد قصه ها و باز میگردم دوباره و با خیالت همین نزریکیها قایم باشک بازی میکنم .قول میدهم و می آیم
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:
سلام امیر خان ممنون که بهم سر زدین
متوجه منظورتون نشدم!!!!!!!
Power By:
LoxBlog.Com |