دختر آینه

راه نمی‌روم که
می‌دوم
خسته نمی‌شوم که
اين راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش

تو ايستاده‌ای
بلندبالای من !
فقط بگو
کجای زمين
می‌رسم به تو .

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 19:47 توسط سارای| |

به ردیف ِ درخت‌ها نگاه می‌کردم
از آینه ماشین
که دو سوی جاده را پوشانده بودند
درخت‌ها دور می‌شدند
و تو را به یاد می‌آوردم
که دور می‌شدی
نگاهم به آسمان ِ لابه‌لای برگ‌ها بود و یادم با تو
که زرت
زدم به ماشین جلویی
باید پیاده شوم
پلیس من را مقصر می‌داند
نه تو را
که نیستی

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:51 توسط سارای| |

به هر چه نمی‌خواستم رسیدم

جز تو

که می‌خواستمت

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:48 توسط سارای| |

در آینه می گریست

بی شباهت به من

تلخ خندیدم

بی شباهت به او

قطراتی

خنده هایم را خیس کرد!

 

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط سارای| |

چیزی نیست

که مرا

سر شوق بیاورد

جز تو

که تو هم نیستی

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:39 توسط سارای| |

در شعرهاي ِ من
ممكن است ماه
راه شود
و كوه
دريا
اما درد
كماكان
همان است كه بود

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:36 توسط سارای| |

فصل عوض می‌شود
جای آلو را 
خرمالو می‌گیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:34 توسط سارای| |

می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 18:28 توسط سارای| |

همه ي اين ها براي توست
تا لبخندي بزني
و من
آرام بگيرم

ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام
تو را مي شناسند
مگر مي شود
خاطره باشد و تو نباشي .. ؟

کافي ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخواني

نوشته شده در یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:,ساعت 17:35 توسط سارای| |


Power By: LoxBlog.Com