دختر آینه
راه نمیروم که به ردیف ِ درختها نگاه میکردم به هر چه نمیخواستم رسیدم
در آینه می گریست بی شباهت به من تلخ خندیدم بی شباهت به او قطراتی خنده هایم را خیس کرد! چیزی نیست
که مرا سر شوق بیاورد جز تو که تو هم نیستی در شعرهاي ِ من فصل عوض میشود می بویم گیسوانت را
میدوم
خسته نمیشوم که
اين راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش
بلندبالای من !
فقط بگو
کجای زمين
میرسم به تو .
از آینه ماشین
که دو سوی جاده را پوشانده بودند
درختها دور میشدند
و تو را به یاد میآوردم
که دور میشدی
نگاهم به آسمان ِ لابهلای برگها بود و یادم با تو
که زرت
زدم به ماشین جلویی
باید پیاده شوم
پلیس من را مقصر میداند
نه تو را
که نیستی
جز تو
که میخواستمت
ممكن است ماه
راه شود
و كوه
دريا
اما درد
كماكان
همان است كه بود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
تا فرشته ها حسودی کنند
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
Power By:
LoxBlog.Com |